خداشناسی لوح سپید: والتر بنیامین و معماری در عصر بی ثباتی

خداشناسی لوح سپید: والتر بنیامین و معماری در عصر بی ثباتی

خداشناسی «لوح­ سپید»[۱]:والتر بنیامین و معماری در عصر بی­ثباتی

(بخش اول)

از زمان رکود اقتصادی سال ۲۰۰۷، فرهنگ معماری شاهد رشد روزافزون کنش ­گرایی و فعالیت­ های مشارکتی بوده است. با معماران آوانگارد دهه ­ی ۱۹۹۰ و با کنار گذاشته ­شده ­شدن «نزاکت سیاسی»[۱]، شاهد موج جدیدی از معماری­ هایی هستیم که دغدغه­ شان مسائل اجتماعی است. سمپوزیوم­ ها، نمایشگاه­ ها، دوسالانه ‌ها، مجلات و نشریات مختلف هم به این پدیده شدت بخشیده­اند؛ این رویدادها راه­ های تازه ­ای را برای فعالیت­ های عملی معماری تبلیغ می ­کنند که در آن­ها با رسالتی اجتماعی و سیاسی، روی امر طراحی سرمایه ­گذاری می شود. نسل تازه­ ی معماران جوان نیاز مبرم به تمرکز نه بر زیبایی­ شناسی و دغدغه­ های فرمی، بلکه بر بهبود شرایط شهری­مان را احساس می ­کنند. حالا در کنفرانس ­ها و بحث­ های مختلفِ دنیای معماری، اغلب با صدای آه و فغان کسانی روبرو می­ شویم که می­ گویند معماران طی بیست سال گذشته بیش ‌از حد در پشتک ­و واروزدن­ های فرمی و بحث­ های نظریِ بی­فایده غرق شده و مسئولیت ­پذیری چندانی نسبت به مسائلی چون فضای عمومی، خانه­ سازی و دیگر موضوعات «اجتماع-محور» از خود نشان نداده ­اند. به شکلی متناقض در حالی­ که بحران اقتصادی بسیاری از مردم را مجبور می­ کند در شرایطی بسیار بی­ ثبات زندگی کنند، بسیاری از معماران جوانی که متمرکز بر مسائل اجتماعی هستند، این بحران را فرصتی برای کنش­ های خلاقانه­ شان می­بینند. این بحران در واقع دیسیپلین معماری را «مجبور می­ کند» که مبتکرتر، قابل­ مصرف ­تر و در پیدا کردن راه ­حل­ های «اد-هاکی»[۲] برای [بهبود] شرایط شهریِ در حالِ فروپاشی‌مان، زیرک‌تر باشند.

در واقع، ارتباط قدرتمندی میان بحران و خلاقیت وجود دارد. عامل تمایزبخش انسان از دیگر گونه­ ها دقیقاً همین «تکانه ­ی» خلاقیت اوست. علت به کار افتادن این تکانه، کمبود «غرایز» ویژه و این احساس درونی در ماست که گویی هیچ­گاه در خانه ­مان نیستیم. این تکانه انسان­ ها را وادار می­ کند تا حتی در خصمانه ­ترین وضعیت ­ها هم خودشان را با موقعیت­ های محیطی‌شان وفق دهند. پس در هر کنش خلاقانه، در واقع «جهانی را می ­سازیم»، یعنی در واقع شرایط زیستی خودمان در یک وضعیت مفروض را «قابل­ قبول­ می­ کنیم». این نوع خلاقیت دقیقاً چیزی است که کاپیتالیسم[۳] به عنوان اصلی­ ترین «نیروی کاری­اش»[۴] آن را به تصرف خود درآورده است. از تولید صنعتی تا تولید پساصنعتی، تدبیر همیشگی سوژه­ ی خلاق، «سوبژکتیویته­ ی بنیادی کاری»[۵] بوده که کاپیتال آن را استثمار کرده است. بحران­ ها و رکودهای اقتصادی برهه ­هایی هستند که در آنها این تدبیر همیشگی، این نیاز مبرم به سازگاری با شرایط تازه (و اغلب نامساعدتر)، اساساً شدت پیدا می­ کند. در این زمینه شعارهای محبوبی چون «با صرف کم ترین [کار و هزینه] بیشترین [تولید] را به انجام برسان»[۶] (شعاری که به تازگی یکی از معمار/سیاستمداران ایتالیایی مشهور و «حاضر در دل مسئله»، با هدف ترویج فرهنگ ضدمصرف ­گرایی، آن را تبلیغ می­ کند) وقتی برای تعریف «اتوس ­های»[۷] این دوره­ ی پسا-رکودی تازه­ مان، به کار می ­روند، بی ­اختیار طنینی کنایی پیدا می­ کنند. «با صرف کم ترین [کار و هزینه] بیشترین [تولید] را به انجام برسان» دقیقاً همان چیزی است که کاپیتال از ما انتظار دارد: تولیدگری بیشتر همزمان با رفاه کمتر، خلاقیت بیشتر همزمان با امنیت اجتماعی کمتر؛ زیرا هرچه شرایط «مفروض» ما سخت­ تر و متزلزل­ تر باشد، خلاقیت [ما] هم مولدتر می­ شود. این کنش­ گرایی معمارانه ­ی اجتماع ‌محور به مخمصه ­ای اشاره می ­کند که نمی ­توان از آن اجتناب کرد. آیا این فعالیت ­های عملی تازه به امکان تغییری رادیکال اشاره دارند یا آنکه فقط ارتجاعی­ ترین اثرات بحران را تصدیق و تا حدودی پالوده کرده ­اند؟ نگاه به این مخمصه از دریچه­ ی پروژه‌ ی اخلاقی والتر بنیامین می­ تواند کمک بسیاری به ما کند. رادیکال­ ترین صورت­ بندی­ این پروژه را باید در دو جستار کوتاه بنیامین جستجو کرد: «شخصیت ویرانگر»[۸] و «تجربه و فقر»[۹].

۱٫

والتر بنیامین در سال ۱۹۳۱ میلادی، متن کوتاهی نوشت با عنوان «شخصیت ویرانگر». این «فیگور اندیشیده ­ی»[۱۰] کوچک در یکی از بدترین دوره­ های تاریخ آلمان و اروپا نوشته شد: یعنی بعد از بحران ۱۹۲۹ و زمانی که فاشیسم اروپایی در اوج بود. بنیامین در اینجا می­نویسد:

گاهی اتفاق می­ افتد که به زندگی پشت­ سرتان نگاه کرده و متوجه می­ شوید سرمنشاء تقریباً همه­ ی تعهدات و الزامات عمیق ‌تری که در سیر تطورتان متحمل شده­ اید، کسانی بوده ­اند که می­ توان به اتفاق ­نظر گفت ویژگی­ های یک «شخصیت ویرانگر» را دارند. شاید روزی به صورت اتفاقی با این حقیقت روبرو شده باشید، اما هر چه شوک حاصل از این اتفاق برایتان سنگین ­تر باشد، شانس بهتری برای بازنمایی آن شخصیت ویرانگر خواهید داشت. شخصیت ویرانگر فقط یک اسم رمز (فضای بیشتری باز کن) و فقط یک کار (پاک کن و برو جلو) دارد. نیاز او به هوای تازه و فضای باز از هر تنفری قوی ‌تر است. این شخصیت ویرانگر، همیشه جوان و مسرور است؛ زیرا خودِ امر تخریب­ کردن جوان­ کننده است، زیرا ردهای سنی­ مان را پاک می­ کند؛ شاداب می­ شویم، زیرا پاک ­کردن همه چیز برای ویران­کننده به معنای تقلیل و کاهشی تمام ­و کامل است؛ درواقع یک ریشه­ کنی و بیرون­ کشیدن از شرایط موجود خود است. حقیقتاً فقط وقتی ببینیم جهان چگونه در مسیر ارزیابی ارزشش در مقابل ویرانی، اساساً ساده شده، می­ توانیم به چنین تصویر «آپولونی»[۱۱] از آن ماهیت ویران­ کننده برسیم. این همان قید عظیمی است که همه­ ی آنچه وجود دارد را در برگرفته و به هم پیوند می­ دهد. این نگرشی است که می ­تواند به این شخصیت ویرانگر شکوهی با عمیق ­ترین هارمونی­ ها را ببخشاید. شخصیت ویرانگر همیشه بدون ­هیچ ملاحظه­ و مبالاتی مشغول کار خودش است. خود طبیعت (حداقل به شکل غیرمستقیم) این ضرباهنگ را به شما دیکته می ­کند، زیرا شما باید بر آن پیش­دستی کرده و جلویش را بگیرد؛ وگرنه طبیعت کنترل ویرانی را در دست می­ گیرد. از نظر شخصیت ویرانگر هیچ تصویر مرددکننده­ای پیش روی شما نیست. شما چند نیاز کوچک دارید و حداقل شان این است که بدانید چه چیزی جایگزین آن ماهیت ویران­ شده خواهد شد؛ پیش ­از هر چیز، حداقل برای یک لحظه با فضایی خالی (مکانی که یا ماهیت جایگزین آن را پر می­کند و یا قربانی در آن زندگی می­ کند) روبرو می­ شویم. مطمئناً کسی پیدا خواهد شد که بدون اشغال این فضا، به آن نیاز داشته باشد.[۱۲]

تا حدود مشخصی می ­توان «شخصیت ویرانگر» را به­ مثابه قصیده ­ی متناقض­ نمایی برای همان نیروهای مهاجمی (کاپیتالیسم و فاشیسم) مورد خوانش قرار داد که حیات انسان و به‌ خصوص طبقه ­ی کارگر را در دهه­ ی ۱۹۳۰ میلادی تهدید می­ کردند. اگر دهه­ های ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ میلادی شاهد به چالش ­کشیده ­شدن هژمونی کاپیتالیسم توسط نیروهای انقلابی سوسیالیسم و کمونیسم بودند، دهه ۱۹۳۰، شاهد بازسازی کاپیتال از طریق سرکوب فاشیستی در اروپا و ترقی سیاست­ های دولت رفاه در ایالات­ متحده بود. این پروژه در توفانی به سمت کارگران به اوج خود می ­رسد: معاهده عدم­ تعارض سال ۱۹۳۹ که میان هیتلر و استالین بسته شد؛ بنابراین شخصیت ویرانگر بنیامین تصویری از یک نیروی محرکه ­ی ویرانگر است که حیات­ های بسیاری (از جمله خودش) را مجبور می ­کند که از ریشه کنده شده و نابود شوند. پس این جستار شکل یک خودنگاری را به خود می­ گیرد: این جستار به حیات روزبه ­روز بی­ ثبات­ تر مؤلفش اشاره دارد که ناتوان از تضمین یک موقعیت حرفه­ ای پایدار برای خود، زندگی­اش را از راه نوشتن­ (نه چندان منظم) برای نشریه ­ها، روزنامه­ ها و برنامه ­های رادیویی می­گذراند. فراتر از همه این­ها او مجبور به طلاق جان­فرسا از همسرش، جدایی اجباری از پسرش «اشتفان»[۱۳]، تمام­ کردن رابطه­ ی شکنجه­ وارش با «آسیه لاسیس»[۱۴] و تغییر پیوسته­ ی محل زندگی­ اش می­ شود.[۱۵] این مورد آخر به نظر یکی از ویژگی­ های بنیادی زندگی بنیامین بوده است. در واقع حتی در دهه­ های دراماتیک ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ (یعنی وقتی میلیون­ ها نفر مجبور به ترک زادگاه خود شدند) هم هیچ روشنفکری را پیدا نمی­ کنیم که با چنین سرعت و تکراری آدرس محل زندگی ­اش را تغییر داده باشد.

آغاز این جستار کوتاه مشخصاً به وضعیتی اشاره می­ کند که در آن شخصیت ویرانگر، در قالب افرادی نه خیرخواه به نمایش درآمده است: کسانی که به خاطرشان متحمل همه ­ی این تعهدات و الزامات عمیق­ مان شده ­ایم. بنیامین با این گفته روشن می­ کند که منبع این شخصیت ویرانگر، نه یک نیروی رهایی ­بخش بلکه نیرویی سرکوبگر است؛ و بااین­ حال از نظر بنیامین همین فهم ناگهانی (شوک) است که به ما نشان می­ دهد چطور از چنین نیروهایی در جهت اهداف خودمان استفاده کنیم؛ شوک اینکه متوجه می­ شویم حیات ما وابسته به نیروهایی است که ذاتاً ویرانگر هستند؛ و این در روش مورد استفاده ­ی بنیامین برای طبقه ­بندی ویرانی، نکته ­ای بسیار مهم است. برخلاف هنر ساختمان­ سازی که از «ویتروویوس»[۱۶] تا «آلبرتی»[۱۷] نه ­تنها به عنوان یک مهارت تکنیکی بلکه همچنین به عنوان امری واجد ارزش ­های اخلاقی و اتیکی شناخته می­شود، pars destruens[18] به نیروهای نابودکننده و در همان راستا به فقدان هر ارزش و هر نقطه­ی ثابت ارجاعی تاکید دارند. باوجود کشش اولیه­ ی ذائقه ­ی بنیامین به سمت رمانتیسیسم و بعدتر به سمت بدبینی ناامیدانه­ ی نمایشنامه­ های باروک آلمانی، به نظر او درباره ­ی این شخصیت ویرانگر به‌ هیچ‌ وجه دچار توهم نیست: این شخصیت ویرانگر را تنها در صورتی می­ توان در آغوش گرفت که آن را به عنوان یک نیروی موروثی از جانب کسانی بپذیریم که وجود ما را به بنیادی­ ترین طریق ممکن، تهدید می­ کنند. بی­شک البته در بُعدی ماتریالیستی، «شخصیت ویرانگر» را می­ توان به­ مثابه نوک پیکان «مزیانیسمِ»[۱۹] آخرالزمانی بنیامین مورد خوانش قرار داد؛ «ماهیت منفی» که در کل آثارش و همچنین به ‌طور کلی در یهودیت آلمانی، تکامل پیدا می ­کند. یکی از دوستان بنیامین، یعنی گرشوم شولمِ[۲۰] (از متخصصین حوزه ­ی خداشناسی) در جایی درباره­ ی نسخه­ ی ۱۹۳۰ «ستاره ­ی رستگاری»[۲۱] فرانس روزنویگ[۲۲] اظهار داشته که نظریه­­ های مبتنی بر فاجعه که به طور ضمنی در مزیانیسم آخرالزمانی حضور دارند، هوای تازه­ ای را به سنت خداشناسی یهودیِ دهه­ ی ۱۹۲۰ دمیده­اند.[۲۳]

آگاهی از فاجعه ­ای قریب­ الوقوع، این ایده را تقویت می­ کند که همیشه در دل زمان تاریخی جهان سکولار، امکان بالقوه ­ای برای ویرانی وجود داشته است. از نظر شولم رستگاری هم نیرویی رهایی­ بخش است و هم نیرویی ویرانگر و این مسئله دقیقاً چیزی است که بسیاری از خدا­شناسان یهودی تلاش داشته­ اند از آن اجتناب کنند. این اشتیاق خدا­شناسانه­ برای تخریب را واقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی «جمهوری وایمار»[۲۴] اگر نگوییم برانگیخته، حداقل می­ توانیم بگوییم، منعکس کرده است؛ جمهوری که از نظر بنیامین هرج ‌و مرج و ناپایداری­ اش، در جوّ ناامیدانه ی نمایشنامه ­های باروک آلمانی و ریشخند گزنده­ی دادائیسم و سوبژکتیویته­ ی مذبوحانه ­ی اکسپرسیونیسم بازتاب یافته بود؛ و با این­ حال، بنیامین در زمان نوشتن «شخصیت ویرانگر» دیگر در مورد شخصیت مالیخولیایی قهرمانان نمایشنامه ­های باروک یا آنارشیسم آوانگاردهای هنری چون سورئالیسم و دادائیسم، زیاده­روی نکرد. او پس ‌از آنکه در «پروژه­ ی پاساژها»[۲۵] دیرینه­شناسی کلان‌شهر کاپیتالیستی معاصرش را تحلیل کرد، متوجه شد در اینجا کوچک ترین فضایی برای طغیان رمانتیک وجود ندارد. شخصیت ویرانگر، یعنی تمایل به تخریب اشکال و ارزش ­ها را باید در قالب کشمکش پرولتاریا علیه کاپیتالیسم سازمان‌دهی کرد. درواقع بنیامین با بررسی شهر پاریس، همبستگی را کشف می­ کند که تکنولوژی، فرم شهری و قدرت کاپیتالیستی را به هم پیوند می ­داد. او در این بررسی اشاره می­ ند که پاساژها در قرن نوزدهم، معماری نویی را معرفی کردند که از پیشرفته ترین مصالح و فرم­ ها ساخته­ شده بود. از نظر بنیامین این فضاهای خام و بی­ ارزش تجاری می توانند تهدیدی برای gemütlichkeit[26] اطمینان­ بخش فضاهای خانگی بورژوا باشند. حتی فرم شهری اعمال شده بر پاریس پس از انقلاب ۱۸۴۸، توسط «بارون هاسمنِ»[۲۷] واپس­گرا هم برای بنیامین نمود یک تجربه­ ی شهری نو و رادیکال محسوب می­ شود. سیستم سیرکولاسیون واقعاً تازه ­ی بلوارهای هاسمن به­ تدریج توپوگرافی قرون­ وسطایی قدیمی پاریس را با منظره­ای از گذرهای بی­پایانِ مبتنی بر نماهای یک­ شکل عوض می­کند. حتی اگر این دگرگونی­ها برای مقابله با تهدید انقلابی دیگر انجام شده باشند (انقلابی که نهایتاً در ۱۸۷۱ روی داد)، همان­طور که بنیامین می­ گوید شخصیت بی­ رحمانه ­ی فعالیت­ های شهری هاسمن باعث کاهش اعتماد بورژوازی به شهر «خودش» شد.[۲۸] بااین­حال به نظر بنیامین این سناریوی رؤیایی که در آن چنین دگرگونی­ های شهری مختل­ک ننده ­ای روی می­ دادند، کاپیتال را از نابودی با قدرت ویرانگر خودش، نجات داد. بنیامین وقتی از برلین قرن بیستم با دید گسترده­ و وسیعش به پاریس، یعنی پایتخت قرن نوزدهم نگاه می کند، آن را هم به عنوان یک هشدار و هم به عنوان یک فرصت تفسیر می­ کند. وقتی بنیامین «شخصیت ویرانگر» را می­ نوشت، برلین شهری هم مبتنی بر رهایی فرهنگی و هم شرایط واپس­گرایانه ­ی اجتماعی بود. بنیامین برلین را هم شهری می­ دید که در آن پروژه ­های شهری تجربی برنامه ­ریزان شهری چون «مارتین واگنر»[۲۹] (که در همکاری با «برونو تاوت»[۳۰] «سیدلونگ بزرگ هافایزن»[۳۱] را در «برلین بریتز»[۳۲] طراحی کرد) توسعه می­ یافتند و هم شهری «سنگی» که با خشونت هر چه تمام ‌تر زیر تیغ نقد «ورنر هگمن»[۳۳] قرار گرفته بود؛ شهری که شرایط سکونتی غیرانسانی­ آن به شکلی که در خانه ­های بدنام استیجاری­اش (یعنی همان the Mietskaserne) به نمود رسیده بود، اکثریت پرولتاریای شهری را تحت تأثیر قرار داد. بنیامین در رویارویی با این منظر متناقض و پر از تضاد، به برلین به­ مثابه مکانی نگاه می­کرد که در آن شخصیت ویرانگر تجربه ­ی مدرن شهری می­ توانست در قالب یک لوح ­سپید (یک Jetztzeit[34]مزیانیک) رادیکاله شود؛ لوح­ سپیدی که نیروهای خشن و وحشیانه­ ی توسعه ­ی کاپیتالیستی را به شکل انقلاب پرولتاریایی به خودشان بازمی­ گرداند که از «شی ­انگاری­ شده ­ترین»[۳۵] سوبژکتیویته­ ی انسانی سر برآورده بود. این انقلاب باید به خاطر خودش روح عاری از توهم و شادابِ شخصیت ویرانگر را جذب خود کرده و آن را علیه قدرت ­هایی به کار گیرد که سرمنشاء­ اش محسوب می­ شوند.

کار ادبی «پل شیربارت»[۳۶] و تئاتر «برتولت برشت»[۳۷]، به عنوان یکی از اساسی­ ترین نقاط ارجاعی لوح­ سپید بنیامین عمل کرده­ اند. شیربارت و برشت به طرق مختلف بر ماناترین ارزش ­های فرهنگی بورژوا حمله کردند. شیربارت در سال ۱۹۱۴ «معماری شیشه ­ای»[۳۸] را منتشر کرد؛ رساله­ ای در باب معماری و متمرکز بر این ایده که کل جهان ساخته­ شده را می ­توان به منظری کاملاً شفاف تبدیل کرد.[۳۹] شیربارت با این کتاب به فضاهای داخلی بورژوا حمله می ­کند، معماری پایا و بی­ حرکت آپارتمان ­های قرن نوزدهمی که طبقه ­ی حاکم در آن­ها ایده ­ی آسایش خانگی ­اش را زیر کشت می ­برد. بااین­حال دو عامل باعث شکل ­گیری ایده­ ی شیربارت در مورد ساخت معماری مبتنی بر مصالح شفاف شد؛ اشتیاق فی­نفسهِ به شفافیت و این تفکر که شخصیت فضای داخلی خانگی باید کاملاً نسبت به حیات ساکنینش «بی­علقه»[۴۰] باشد. سکونت سنتی در این خانه ­های شیشه­ ای، غیرممکن شده بود؛ زیرا در آن­ها ساکنین نمی­ توانستند هیچ ردی از خود روی شیشه­ ها باقی بگذارند. به‌ این ‌ترتیب فضای خانگی از بار هویت فردی رها شده و به ساکنین اجازه می­ دهد، پیوسته وجود روزمره­ ی خود را به شکلی تازه از نو آغاز کنند.

معماری شیربارت را می­ توان همچون لوح ­سپیدی دید که می­ خواهد هرگونه تزئینات، هر چیز غیرضروری را حذف کرده و فضای خانگی را به جوهره­ ی عریان فضاهای خالی و شفافش تقلیل دهد. ایده­ ی او در مورد شفافیت کامل و حذف هر حسی از داخلی ­بودن نیز در قهرمانان رمان­ هایش بازتاب یافته است. همان­طور که بنیامین اشاره کرده، داستان­ های شیربارت را شخصیت ­هایی پرکرده ­اند که هیچ مشخصه ­ی روانشناسانه ­ای ندارند؛ شخصیت­ هایی که در تفکرات و نیاتشان کاملاً شفاف­ و روشن­ اند. به­ علاوه رابطه­ ی مثبت شان با تکنولوژی به آن­ها اجازه می­دهد تا به­طورکامل از هر منبع طبیعی آزاد شوند؛ بنابراین شیربارت امکان وجود جهانی کاملاً ساخته­ شده و مصنوعی را فراهم می­ کند که در آن رد هر اسطوره ­ای از طبیعت، پاک شده و تکنولوژی به جای تولید منظر «فانتازماگوریایی»[۴۱] پاساژهای پاریس، باعث شکل­ گیری یک شرایط شهری ابژکتیو و مستقیم ­الخط می ­شود. از نظر بنیامین جنبه ­های علمی ­تخیلی کار ادبی شیربارت نتیجه ­ی بهت ساده ­لوحانه ­ای او در رویارویی با تازه ­ترین دستاوردهای تکنیکی ساختمانی است؛ بهتی که در توصیفش از این دستاوردها کاملاً مشهود است. بنیامین تئاتر برشت را هم واجد چنین کیفیتی می ­بیند. همچون معماری شیربارت، تئاتر برشت هم عاری از روانشناسی بوده و همه ­ی توانش را روی کنش ­های قهرمانانش سرمایه ­گذاری می ­کرد. از نظر بنیامین، هدف شخصیت ویرانگر برشت ایده­ ی خلاقیت هنری بوده است؛ بهانه ­ای که همیشه از آن برای زدودن هنر و معماری از جهان گسترده­ تر تولید مادی استفاده شده است.[۴۲] برشت در طرح ­های داستانی­ خود با ویران­ کردن هر گونه حسی حاکی از پالودگی روانشناسانه، نمایشنامه ­هایش را به عنوان ابزارهایی آموزشی به خدمت یک نظام تماشاگری مشارکتی در می ­آورد. بنیامین هم در کتاب ­های شیربارت و هم در تئاترهای برشت، قابلیتی برای حضور یک زبان «هوشیارانه»[۴۳] می­ بیند؛ مسئله ­ای که با هدف خود او هم­خوانی بسیاری داشت: توسل به یک «مکاشفه ­ی مزیانیک»[۴۴] از درون شدیدترین تجارب مدرنیته.

پیر ویتوریو آئورلی[۲]

بازنگری در مهارت‌هایمان به قلم استن آلنبرگردان: احسان حنیف

 

 

 

 

 

پانوشت ها

[۱] Political correctness

در واقع منظور زمانی است که آوانگاردها، مصلحت ­اندیشی­ های سیاسی و محافظه­ کاری را کنار گذاشته و حرفشان را روشن زدند.(م.)

[۲] ad-hoc

[۳]  Capitalism

که به سرمایه ­داری هم ترجمه شده است، اما از آنجا که از لفظ «کاپیتال» هم در این متن استفاده شده و منظور از آن سرمایه در معنایی فراتر از تعبیر تحت­ اللفظی­ اش است، از همان تعابیر کاپیتالیسم و کاپیتال استفاده شد.

[۴] labor-power

[۵] fundamental labor-subjectivity

[۶] See Stefano Boeri, Fare più con meno: idee per riprogettare l’Italia (Milan: Il Saggiatore, 2012)

[۷] ethos

[۸]The Destructive Character

[۹] Experience and Poverty

[۱۰] Denkbild

[۱۱] Apollonian

[۱۲] Walter Benjamin, “The Destructive Character,” in Walter Benjamin: Selected Writings, Volume 2, part 2, 1931–۱۹۳۴, ed. Michael W. Jennings et al, trans. Rodney Livingstone (Cambridge: The Belknap Press of Harvard University Press, 1999), 541.

[۱۳] Stefan

[۱۴] Asja Lācis

[۱۵] See Esther Leslie, Walter Benjamin (London: Reaktion Books, 2007).

[۱۶] Vitruvius

[۱۷] Alberti

[۱۸] یا به عبارتی «نقدهای منفی» که در برابر تعبیر pars construens قرار می­ گیرد.(م.)

[۱۹] Messianism

یا به عبارتی منجی­گرایانه.(م.)

[۲۰] Gershom Scholem

[۲۱] Star of Redemption

[۲۲] Franz Rosenzweig

[۲۳] See Tamara Tagliacozzo, “Catastrofe, Distruzione, Redenzione. Sionismo e messianismo apocalittico in Gershom Scholem”, Seminario di Studi Benjaminiani (edited by), Le vie della distruzione. A partire da Il carattere distruttivo di Walter Benjamin (Macerata: Quodlibet, 2010).

[۲۴] Weimar Republic

[۲۵] Passagenwerk

[۲۶] در زبان آلمانی معادل همان گرم­ونرمی است.(م.)

[۲۷] Baron Haussmann

[۲۸] See: Walter Benjamin, The Arcades Project (Cambridge Mass.: Harvard University Press).

[۲۹] Martin Wagner

[۳۰] Bruno Taut

[۳۱] Heufeisen Grosssiedlung

[۳۲] Berlin Britz

[۳۳] Werner Hegeman

[۳۴] عبارتی آلمانی است به معنای «زمان حال».(م.)

[۳۵] the most reified

[۳۶] Paul Scheerbart

[۳۷] Bertolt Brecht

[۳۸] Glasarchitektur

[۳۹] See Paul Scheerbart, Glasarchitektur (Berlin: Verlag Der Sturm, 1914).

[۴۰] indifferent

[۴۱] phantasmagorical

[۴۲] See Benjamin, “Bert Brecht,” in Selected Writings, 365–۷۱٫

[۴۳] sober

[۴۴] messianic revelation

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *