
اختصاصی هنر و معماری آبگینه : این متن، گزیدهای از ترجمه مقالهای است با همین عنوان که بعد از مرگ ونتوری به قلم نیکیل ساوال [۱] در نیویورکر به چاپ رسید.
در سال ۲۰۰۱ زمانی که دانشجوی سال اول در دانشگاه کلمبیا بودم، دوست صمیمیام که یک دانشجوی معماری بود و هماکنون استاد جغرافیاست، انتقادات تند و زنندهای را بهصورت آنلاین در فضای مجازی مینوشت. او ستایش گر سبک نئوکلاسیسیسم در نمایشگاه جهانی شیکاگو بود. از سایرین بهخصوص، پستمدرنیستها بیزار بود و به آنها طعنه و کنایه میزد. آنگونه که به خاطر دارم و او نیز اخیراً این موضوع را یادآوری نمود که مطالب خود را در پیجی به نام نفرت معماری دنبال میکرد و در آنجا اظهارات تندی درباره آثار معماران شناختهشدهای مانند رابرت ونتوری و دنیس اسکات براون را منتشر میکرد. او چند ماه بعد ایمیلی از رابرت ونتوری دریافت نمود که از او خواسته بود که باهم قهوه صرف کنند. دوستم، ونتوری و اسکات براون را در استارباکس نزدیک دانشگاه ملاقات کرد. او خاطره آن روز را به یاد میآورد که ونتوری به دلیل سوءتفاهم پیشآمده برای دوستم دلخور بود و این در حالی بود که اسکات براون بابت این موضوع پیشآمده میان آنها اظهار تأسف میکرد. زمانی که ونتوری روز سهشنبه در نودوسهسالگی از دنیا رفت، این ماجرا را به خاطر آوردم و مؤید این حقیقت بود که اینترنت، صرفاً محلی برای اشتباهات انسانهای جوان نبود بلکه حتی ونتوری را که یکی از معماران و استادان مهم و اندیشمند قرن بیستم بود نیز شامل میشد. با مرگ او نیمی از تلاشهای فوقالعاده و تا حدودی عصر بیان موضوعات جدی در باب زیباییشناختی و اخلاق در معماری، از بین رفت. بهسختی میتوان تصور کرد که معمارانی در قامت او و اسکات براون، امروزه به بحث و گفتگو با دانشجویی ناشناس بنشینند. برای هردوی آنان، معماری بهسان یک ورزش رزمی بود؛ رزمی که به لطافت طبع و ظرافت برای موضوعات نامتجانس، غیرمعمول و عجیب نیاز داشت. البته این شیوه تبعاتی برای آنان داشت. آنها در کتابهایشان درباره زیباییشناختی بحث میکردند که اغلب به درک نادرستی برای خوانندگانشان منجر میشد. مهمترین کتابشان بانام یادگیری از لاسوگاس که حتی خود عنوان کتاب یک چرخش در رویکردهای معمول بهحساب میآمد، مبتنی بر این موضوع بود که به مارکت اجازه میداد تا تصمیم بگیرد که چه چیزی بسازد و چگونه بسازد: نوعی از نئو لیبرالیسم در معماری که در آن، خیابانها بهواسطه لبههای تجاری حرف اول را میزنند. این عقیده، نحوه عملکرد ساختمانها در کنار خیابانها را گیجکننده کرده بود. (طبق دیدگاه ونتوری، فرمهای ساختمانی، اگرچه قابلرؤیت هستند، اما فروشگاهها و مغازهها نسبت به نشانههایی همانند تابلوهای تبلیغاتی، نئونها ازلحاظ تأثیر بصری و محتوای نمادین، در درجه دوم اهمیت قرار دارند. )…
ونتوری اهل مجادله و بحث بود و شیوه بیان او بهسان یک منتقد ادبی بود. او خوانش گر دقیق ساختمانها بود. (او تحت تأثیر تی اس الیوت و ویلیام امپسون بود) ونتوری علاقهمند به سازههای پر ابهام و بیانیههای پرسروصدا بود، برخلاف آنچه او و اسکات براون میساختند که بسیار آرام و ملایمتر از اشتیاقهای آنان بود. آنها در کتاب ارزشمندشان با عنوان پیچیدگی و تضاد در معماری (۱۹۶۹) آنچه را که از آن با عنوان فراهمسایگی در اجزای نمای ساختمان (اضافه کردن و تحمیل عناصر مختلف به ساختمان) نام میبردند را ستایش میکردند و در توصیف آن اینگونه بیان کردند:
آنها صرفاً به ساختمان الحاق میشوند تا اینکه بخواهند بهطور انحصاری متعلق به آن بنا باشند. آنها میتوانند باهم در تضاد باشند و با ساختمان اصلی در انطباق کامل نباشند و ناسازگار به نظر برسند. درمجموع ساختمان میتواند مجموعهای از تضادها باشد و میتواند از قرار دادن عناصر غیر متجانس در کنار یکدیگر به آنها اعتبار دهد. ازاینرو که مستلزم تغییرات در زمینهها میباشد، میتواند چندین لایه معنایی را ایجاد کند. دیدن چیزهای آشنا در یک رویکرد ناآشنا و با بینشهایی متفاوت. (تصویر شماره یک) بسیاری از اندیشههای ونتوری و اسکات براون در این جمله دیده میشود: از قرار دادن عناصر غیر متجانس در کنار هم آنها بدون هیچگونه استنتاج منطقی باهم تطبیق مییابند.

هنگامیکه من برای اولین بار به فیلادلفیا، جایی که آنها از دهه ۱۹۶۰ در آنجا تدریس میکردند که در آنجا کارهایشان بهخوبی به نمایش درآمده بود سفر کردم، برای اولین بار از آپارتمان گیلدهاوس (تصویر شماره دو) بازدید کردم.

ساختمانی که برای افراد کمدرآمد در راستای خیابان اسپرینگ گاردن ساختهشده بود. برای کسی که انتظار بیان جسورانه پستمدرنیستی داشت، تأثیر اولیه نمای متقارن و آجری سادهاش شگفتانگیز است، اما ایستایی قابلتوجه این بنا، چیزی که شاخصه ساختمانهایش بود، آغازی برای کشف رموز ذاتیشان بود. حروف کارتونی گیلدهاوس در نمای ساختمان و ستونهای ضخیم از جنس گرانیت جلا دادهشده که ورودی، خط بالکنها و پنجره هلالی بزرگ زیر سقف را به دو قسمت تقسیم میکند؛ اینها جزئیاتی هستند که در یک زمینه معمولی، درام و شگفتانگیز هستند…
کتاب یادگیری از لاسوگاس، نوعی رجزخوانی برگرفته از چشماندازهای برآمده از یک کیچ آمریکایی شامل بیلبوردها، تابلوها و نئونها است؛ چیزی که در حالت طبیعی خشم مردم را برمیانگیخت. اگرچه این کتاب چهره ونتوری را بهعنوان یک پستمدرنیست استحکام میبخشد، اما خود ونتوری این موضوع را نمیپذیرد: من میخواهم این موضوع را آشکار کنم که خودم را معماری میدانم که به سنت کلاسیک معماری غربی پایبند است. البته سخنان او واقعیت دارد. در ساختمانهایی مانند توسعه موزه هنری یادبود آلن در اوبرلین، ونتوری و اسکات براون از نمای شطرنجی استفاده کردند که منتقد نشریه تایمز در آن زمان، آن را یادآور سنگهای کرم- سرخ ساختمان اصلی مدرسه بوزار میدانست. (تصویر شماره ۳) و درعینحال یادآور سقفهای صنعتی دهه ۱۹۳۰ میلادی بود.

این ساختمان جزئیات زیادی داردکه بهندرت موردتوجه قرار میگیرند. برآمدگی سقف آن یادآور معماری رنسانسی و معماری غرب میانه است. ونتوری و اسکات براون همانند سایر معماران، تعدادی کار ضعیف نیز داشتند که میبایست با آنها زندگی میکردند. پارک ولکام که در سال ۱۹۸۲ و در فضای بیرونی مراکز تئاتر فیلادلفیا قرار دارد یک نمونه از این آثار میباشد (تصویر شماره چهارم) که به طرز عجیبی ازلحاظ مقیاس و تناسبها بهمانند یک زمین مسطح خندهدار میباشد.

بهعنوانمثال بر روی یک استوانه مرمرین ضخیم، مجسمه خندهداری کوچکتر از اندازه واقعی ویلیام پن، بنیانگذار شهر قرارگرفته است (تصویر شماره پنج) که تقریباً بر تمامی فضاهای خالی اطرافش اشراف دارد و کمی دورتر از آن مدلی از اولین ساختمان دولتی شهر در مقیاس بسیار کوچکی قرارگرفته است. (تصویر شماره شش)


تجربه این فضا در هنگامیکه آن را در ذهن مرور میکنید بسیار مسخره است که وقار فیلادلفیا را زیر سؤال برده است. البته این فضا بهعنوان یک فضای شهری همچنان مورداستفاده قرار میگیرد. به نظر میرسد که ونتوری و اسکات براون علیرغم زیر سؤال رفتن جایگاهشان به باورهای خود اعتقاد داشتند. البته تعدادی از شناختهشدهترین تلاشهای ونتوری، ساختمانهایی نیستند که توسط او ساختهشده باشند، بلکه آثاری هستند که او آنها را از خطر نابودی و تخریب نجات داده است. توجه او به گذشته به این معنا بود که او یک محافظتکننده مشتاق آثار گذشته بود و اغلب از آثاری حمایت میکرد که ممکن بود بهواسطه توسعه شهری در معرض نابودی قرار گیرند. کتابخانه هنرهای زیبا فیشر در دانشگاه پنسیلوانیا (تصویر شماره هفت) که توسط فرانک فورنس، معمار عصر طلایی آمریکا طراحیشده بود، یکی از فوقالعادهترین ساختمانها در آمریکای شمالی است که مدیون رابرت ونتوری و اسکات براون است که آن را از خطر نابودی نجات دادند.

قلعه ویکتوریای که دارای قوسهای سفالی و پنجرههایی با شیشههای رنگی و فوارههای زیبا است_همجواری کلاسیک عناصر غیر متجانس- که در دهه ۱۹۶۰ تا مرز نابودی پیش رفت اما ونتوری تنوع، لطافت و ابعاد تراژیک این کتابخانه را ستود و به مرمتش کمک کرد و هر دو ساختمان مجدداً مورداستفاده قرار میگیرند که مؤید نحوه نگرش او به سنت کلاسیک بود که کارهای او را پیش میبرد. پروژه نگهداری کتابخانه فیشر منجر به دیدار ونتوری با اسکات براون شده بود. در سال ۱۹۶۰ دراثنای برگزاری یک جلسه برای تعیین سرنوشت ساختمان، اسکات براون از مدافعان سرسخت احیاء ساختمان فیشر در آن جلسه بود. اسکات براون خاطره آن آشنایی را توضیح میدهد که بعد از جلسه رابرت ونتوری خود را به او معرفی کرده و این آغازگر تأثیرگذارترین همکاری یک زوج در عرصه طراحی در یک قرن اخیر بوده است؛ که آنها رکورد همکاری مشابه زوج معمار آمریکایی، ری و چارلز ایمس را کنار زدند. در سال ۱۹۹۱ رابرت ونتوری بهتنهایی جایزه پریتزکر را در معماری دریافت نمود که این موضوع به دلیل عدم کسب این جایزه برای همسرش او را شوکه نمود. البته در سال ۲۰۱۳ افرادی سعی داشتند که نام اسکات براون را در کنار ونتوری به عنوان یکی از برندگان این جایزه ثبت کنند این تلاش به نتیجهای نرسید. اگر راهی برای گرامیداشت ونتوری وجود داشته باشد، همانا پاسداشت اسکات براون است که از توجه کمتری برخوردار بوده است. گرههایی که ایدههای مشترک اسکات براون و ونتوری را به هم متصل میکند، غیرممکن است که از هم جدا شوند و نادیده گرفته شوند.
دکتر مرتضی نیک فطرت