بازنگری در مهارتهایمان[۱]
وقتی به شخصیت معماری امروز فکر میکنم، نگرش جف کیپنیز[۱] را به خاطر میآورم که جایی در اواخر دهه ۱۹۸۰ شکل گرفت. بر طبق این نگرش معماران جاهطلب، دوست دارند که به معماری همچون فرمی ناقص از دیسیپلینی دیگر نگاه کنند. از نظر کیپنیس، براساس این نگاه معماری می تواند فرمی ناقصی از فیزیک، جامعهشناسی، مجسمهسازی، سیاست، فلسفه یا هر مورد مشابه دیگری باشد. امروزه میتوان حوزه ی طراحی وبسایت و مشاوره ی بازاریابی را هم به فهرست این دیسیپلین ها اضافه کرد.
فحوای ضمنی (این فحوا به همان اندازه که اکنون صادق است، بعدها نیز صادق خواهد بود) چنین رویکردی این بود که معماران باید از «شکار»[۲] در سایر زمینهها دست برداشته و مهارتی مشخصاً معمارانه را دوباره به دست بیاورند. حوزه عملی معماری، مخلوط خاصی از دانش و مهارتها را به کار گرفته و ما اغلب به دلیل تأکیدات کنونی مان بر تکنولوژی های جدید، تصاویر زودگذر، نقد اجتماعی یا دیگر مبادلات میانرشتهای، از درک ارزش واقعی آن مخلوط توانایی ها غافل مانده ایم. به نظر من، مشکل اصلی مهارتهای جدید نیستند، بلکه مشکل اصلی چگونگی به کارگیری بهتر مهارت های پیشینمان، در این اقلیم کاری جدید، است.
آنچه احتمالاً از زمان مطرح شدن این نگرش توسط کیپنیس، تغییر کرده اشتغال ذهنی نسبت به محدودیتهای معماری است. امروزه دیگر آن دسته افراد شاخص و پیشرو حوزه ی عملی معماری نمیپرسند معماری چیست یا به چه معناست، بلکه پرسش اصلیشان این است که چه کارهایی از دست معماری برمیآید. این جابهجایی از جبهه ی معنا به جبهه ی کارایی، خود یعنی می توانیم بدون توجه و تاکید بیش از حد بر ریشه ها، معانی یا قراردادهای دیسیپلینری، تأثیرات جذاب و مولد معمارانه را تشخیص دهیم. نتیجه این اتفاق جابهجایی کانون توجهات به سمت مسائل پراگماتیکی چون کارایی، استراتژی و اجراست. امروزه حوزه عملی معماری باید چابک تر و پاسخگوتر باشد و این خود مستلزم رهاکردن برخی بارهای اضافی است. باید فراتر از قراردادها و هنجارهای نانوشته «حال»، عمل کنیم، اما نه اینکه به سمت نسبیگرایی مبتنی بر «هر چه پیش آید خوش آید»[۳] برویم. بازبینی و بررسی این حوزه عملی جدید، خودِ واقعیت است: به این ترتیب که این فعالیتهای عملی جدید، تحت حاکمیت منطق سفت و سخت مواد و نیروها و در دل جهان چیزهایی کار میکنند که امکان ندارد دلبخواهی و بوالهوسانه باشند.
همانطور که رابرت اونگر[۴] نیز به این نکته اشاره کرد، نهایتاً عامل اصلی محدودشدن ما نه سازمانها که فقدان تخیل خود ماست. چه به عنوان معمار و چه به عنوان استاد دانشگاه[۵]، باید به شکلی خلاقانه به اندیشیدن پیرامون اشکال بیانی جدید، فضاهای جدید، شهرهای جدید و شکلهای جدید فعالیت عملی، بپردازیم. به نظرم برای رسیدن به این هدف سه مسیر اولیه وجود دارد. مسیرهایی که هم در حوزه آموزش و هم در حوزه عمل معماری به شیوههای متفاوتی بسط پیدا می کنند:
۱-پژوهش منسجم
ما در دل انفجاری از اطلاعات زندگی میکنیم؛ برای درک بهتر جهان، مهارتِ تجمیع، دستهبندی و پردازش اطلاعات روزبهروز مهارت ضروریتر میشود. از ظرفیت ویژه ی معماری در زمینهی انگاشت و سازماندهی اطلاعات بهره ی خوبی می توان برد. اگرچه هم زمان مهم است که بهطور روشن بدانیم برای یک معمار پژوهش به چه معناست. پژوهش معمارانه یک جستجوی دانشگاهی بیغرضانه نیست، به عبارتی تفسیر دوباره یا نقد مطالب موجود نیست. پژوهش معمارانه، پژوهشی کاربردی، بررسی یا آزمایشی است که هدفش بازنگری در نظریات پذیرفته شده و کاربرد عملی نظریات بازنگری شده است. این پژوهش محصولِ نیازهای پروژه های خاص است. پژوهش در معماری همواره ابزارگرا و وسیلهای برای یافتن طرق جدید برخورد با چیزها، مواد و تجهیزات مختلف ساختی یا راهحلهایی غیرمنتظره برای مسائل نوظهور طراحی است. فرآیند گروهی مبتنی بر مبادله ی آزاد است. ورای همهی اینها پژوهش معمارانه نمودی از یک کنجکاوی ذهنی است. وسیلهای برای اجتناب از تکرار راهکارهای شناخته شده است، زیرا هر مسئله ی تازه ای را در چارچوب خودش مورد مطالعه قرار میدهد.
۲-ترویج فرهنگ همکاری
معماری در خلاء و از نیستی به وجود نمیرسد و در وهله ی نخست شکل هنرمندانهای از یک همکاری است. حتی در اختصاصی ترین اشکالش هم سازنده و کارفرما دخیلاند؛ اما اگر قرار است معماری تأثیر اجتماعی وسیعتری داشته باشد، ناگزیر باید به عنوان بخشی از یک تلاش گروهی گستردهتر به انجام برسد؛ تلاشی که مهارتهای مختلف حوزه های متفاوت را درگیر خود میکند. ما باید دانشجویان را آماده ی فعالیت در شبکه های کاری کنیم که از مهارت های میان رشته ای حداکثر بهره را می برند. پیش از این نیز اشاره کرده بودیم که به یاد داشته باشید بهترین همکاران کسانی خواهند بود که در چارچوب دانش حوزه ی کاری خودشان، می توان به آنها اعتماد داشت.
۳-پذیرش تغییر
در اینجا منظورم شناخت محیط زیست پویای سیستمهای زنده (چه طبیعی و چه انسانساخت) است. همانطور که گرگوری بیتسون[۶] نیز اشارهکرده، «ماهیتهای زنده در مواجهه با هر تغییری چه از طریق اصلاح آن، چه از طریق تغییر خود برای هماهنگی با آن تغییر و چه از طریق یکپارچه کردن آن تغییر با وجود خودشان، سعی میکنند از دام یک تغییر بگریزند.» مسئلهی اساسی معماری وشهرسازی ماهیتهای زنده هستند؛ وقتی با معماری سروکار دارید، درواقع باید با رویههایی غنی و تعاملی کار کنید. فرآیندهای ناگهانی که طی زمان و به طرقِ کمتر قابل کنترل، روی میدهند. با توجه به این شناخت که بسیاری از ایده ها و مهارت های موردتوجه در برنامه های آموزشیمان، فردا دیگر کهنه بوده و به کارمان نمیآیند، چه در حوزهی آموزش و چه در فضای کاری عملی، باید پذیرای تغییر باشیم. اگر نمیخواهیم بعدها دانشجویان از ایدههای امروز تصویری ثابت به جهان ارائه دهند، باید فرهنگی مبتنی بر شک گرایی روشنفکرانه را پرورش دهیم، فرهنگی که تخیل، کندوکاو و آزمایش را تشویق می کند. امروز، کلید بقا یادگیری پیوسته است؛ بازنگری، کار دوباره و ارتقاء مداوم.
نهایتاً چه فضای مدارس و چه فضای کاری نیاز به درگیر شدن با جهان خارج از دانشگاه ها دارند. وقتی پا را فراتر از فعالیتهای انتقادی چند وقت اخیر بگذاریم، آنگاه میتوانیم نسبت به واقعیت زیستیمان رویکرد بازتر و بلندنظرانهتری داشته باشیم. معماری رابطهی تنگاتنگی با دنیای واقعی داشته و رفتوآمد میان نظر و عمل همواره باعث غنای آن می شود. جهان بیرون، هم وقفهای در محدودیتهای کار نظری و هم منبع بهشدت حاصلخیزی از خلاقیت جمعی و بینام است. هر چه نسبت به این دنیا بازتر باشیم، توانایی بیشتری برای تربیت نسل جدید معمارانی خواهیم داشت که میتوانند با روشهای پیشتر غیرقابلتصور، با پیچیدگی های امرواقع کنار بیایند.
استن آلن[۲]
برگردان: احسان حنیف
***
پانوشت ها
[۱] Revising Our Expertise, in Hunch 6/7, 109 Provisional Attempts to Address Six Simple and Hard Questions about what Architects Do Today and where Their Profession Might Go Tomorrow, (ed. Jennifer Sigler), 2003.
[۲] Stan Allen
معمار و نظریه پرداز آمریکایی و رئیس پیشین دانشکده معماری دانشگاه پرینستون است که سال ها دبیر پروژه های نشریه ی Assemblage نیز بوده است.
[۳] Jeff Kipnis
منتقد معماری، نظریه پرداز، طراح، فیلمساز و کیوریتور آمریکایی است.
[۴] Poaching
[۵] Anything goes
[۶] Robert Unger
[۷] منظور این است که چه در حوزه عملی معماری فعالیت داشته باشیم و چه در حوزه نظری معماری
[۸] Gregory Batson
مردم شناس بریتانیایی که در زمینه های مختلفی کار می کرد. در دهه ۱۹۴۰ وی در بسط نظریه عمومی سیستم ها و سایبرنتیک به درون علوم رفتاری و اجتماعی، کمک های زیادی کرد.
منسجم ، گویا و کاربردی است ، نظریه های معماری مبتنی بر تولید محصول ، شاید امروز گویاترین معنای معرفی معماری به مردم است ، بسیار عجیب است که حتی مشتریان حوزه معماری ، شناختی ناچیز از معماری دارند و بدون شک مقصر خود مهندس معماری است ، که در معرفی خود از بیانی در حد پلان پیش و پا افتاده استفاده کرده است . دنیای ژرف اندیشانه معماری به سطحی قابل فهم برای مردم نیاز دارد ، و این تعامل شروع فصلی نو برای معماری ایران خواهد بود .